تا ابد حبس می شوم در خودم!
تا ابد حبس می شوم در خودم!

تا ابد حبس می شوم در خودم!

شعری زیبا ازسپهری

" رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود.
ماهیان می‌گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم‌ کرده‌ تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.
به ‌درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او، پشت چین‌های تغافل می ‌زد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهی‌ها حوضشان بی‌آب است.
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم "
بیاید باهم متحد باشیم

شیدا شدم

من او بُدم،
من او شدم،
با او بُدم،
بی او شدم،
در عشق او چون او شدم،
زین رو چنین بی‌سو شدم،
زین رو چنین بی‌سو شدم،
در عشق او چون او شدم،
چون او شدم،
چون او شدم،
پیدا شدم،
پیدا شدم،
پیدای ناپیدا شدم،
شیدا شدم،
شیدا شدم،
شیدا شدم ...

این چه جهانیست

این چه جهانیست که نوشیدن "می" نارواست
این چه بهشتیست درآن خوردن گندم خطاست
آی رفیق،این ره انصاف نیست،این جفاست
راست بگو راست،فردوس برینت کجاست

راستی آنجا هم هرکس وناکس خداست
راست بگو راست،فردوس برینت کجاست

برهمه گویند که هوشیار باش
بر در فردوس نشیند کسی 
تاکه به درگاه قیامت رسی
از تو بپرسندکه درراه عشق
پیرو زرتشت بودی یامسیح
دوزخ ماچشم براه شماست
راست بگو راست بگو راست
آنجا نیز،باز همین ماجراست

این همه تکرارمکن ای همای
کفرنگو،شکوه مکن بر خدای
وای ازاین درک نهادی برون
برقل وزنجیر برندت بهشت

بهشت همان ناکجاست

وای به حالت همای وای به حالت
وای به حالت همای وای به حالت
این سرسنگین تو از تن جداست
این سرسنگین تو از تن جداست 

شعر از همای