تا ابد حبس می شوم در خودم!
تا ابد حبس می شوم در خودم!

تا ابد حبس می شوم در خودم!

دنبال خدا

کودکی بودم و دنبال خدا 

 در بیابان در دشت 

 در دل جنگل سبز 

 همه جا می گشتم 

 کلبه ای در گذرم بود پر از نور 

 که خورشید دگرگونه بر آن می تابید 

 پیرمردی دیدم که پس از خوردن یک جام شراب

 به خدا گفت : سپاس

 آری احساس من این بود

 خدا آنجا بود 

 من خدا را دیدم 

 من شنیدم که خدا گفت : بنوش

 گوارای وجود

نظرات 1 + ارسال نظر
آسمون 15 آبان 1390 ساعت 10:25 http://drunk.blogfa.com

قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین / ترسم از آن که بانگ آید روزی... کی بی خبران راه نه آن است و نه این !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد